فلسفی



داشتم وسایل اتاق کودک را می چیدم و مرتب می کردم دیدم همسر گفت این جوری که نمی شود که با گل بود شیرینی هم همراهش گفتم خوش خبر باشی شیرینی و چای تعارف مادر شوهر عزیزم کردم رفتم آشپزخانه نهار را آماده کنم گفت راستی گفتم می شنوم گفت یادم باشه به شما یه حرفی را بزنم

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

فردوس اسپرت علم آموزی Jonathan مدیریت فرهنگی در ایران فلاشینگ نمای ساختمان طب سوزنی در تهران نمونه سوالات مهارت های سالم زیستن پیشرفته موج طبیعت