داشتم وسایل اتاق کودک را می چیدم و مرتب می کردم دیدم همسر گفت این جوری که نمی شود که با گل بود شیرینی هم همراهش گفتم خوش خبر باشی شیرینی و چای تعارف مادر شوهر عزیزم کردم رفتم آشپزخانه نهار را آماده کنم گفت راستی گفتم می شنوم گفت یادم باشه به شما یه حرفی را بزنم

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

وبلاگ دریچه وبلاگ اشعار مخلص انجمن داستان کویر سبزوار پیام نو آموزش عکاسي مروا استخراج بیت کوین رایگان با مرورگر کریپتوتب فلزياب بسازيد آموزش ساخت کيت فلزياب تصويري فلزياب قيمت مناسب